هر روز عده زیادی در سرتاسر دنیا پشت فرمان ماشین شخصیشان نشسته و رانندگی کردهاند، اما از بین همه این افراد، فقط یک نفر بوده که موقع رانندگی به سمت آکاپولکو در مکزیک ایده نوشتن قصهای خیالی را که کم از دنیای واقعی نداشت، در سر پروراند و بالاخره آن را نوشت و منتشر کرد. مرد رانندهای که توانست یکی از شاهکارها ادبی دنیا را خلق کند، کسی نبود جز گابریل گارسیا مارکز؛ نویسنده صدسال تنهایی!
ما در این نوشته قصد داریم به خلاصه و نقد کتاب صدسال تنهایی بپردازیم. اگر شیفته قصهپردازیهای مارکز و حضور رئالیسم جادویی در آثار این نویسنده پرآوازه هستید، با ما همراه باشید.
مارکز؛ بزرگترین کلمبیایی که تا کنون زیسته
مارکز که بعد از مرگش لقب «بزرگترین کلمبیاییای که تا کنون زیسته» را از رئیسجمهور کلمبیا دریافت کرد، عمده شهرت خود و دریافت جایزه نوبل ادبی در سال 1982 را مدیون رمان صدسال تنهایی است؛ رمانی که نخستینبار به زبان اسپانیایی منتشر شد، در کمتر از یک هفته تمام نسخههای آن بهفروش رفت و نظر منتقدان بسیاری را به خود جلب کرد.
صد سال تنهایی؛ قصهای بیبدیل از شهر خیالی
احتمالا عنوان این کتاب را در بین فهرستهای مختلفی همچون «صد کتابی که باید قبل از مرگ خواند»، «شاهکارهای ادبی» و... دیدهاید. منتقدان و اهالی ادبیات این رمان را یکی از شاخصترین آثار قرن بیستم دانستهاند که با نوشتن آن، مارکز بهعنوان ماهرترین نویسنده در سبک رئالیسم جادویی شناخته شد.
رمان صد سال تنهایی، داستان اوج و فرود شهر خیالیای به نام ماکوندو است که از طریق سرگذشت یک خانواده روایت میشود. رمان صدسال تنهایی با این جمله درخشان که از نظر منتقدان ادبیات داستانی یکی از بهترین جملات آغازین است، شروع میشود: «سال ها بعد، وقتی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل جوخه آتش قرار گرفت، آن بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را برای یافتن یخ برده بود».
با خواندن همین جمله که حکم فلشبک را دارد، مخاطب بهخوبی درمییابد که قرار است همراه با نویسنده به تاریخ و گذشته یک خانواده و شهری خیالی سفر کند که روایتی تماموکمال از زندگی و مرگ، عشق و خیانت، جنگ و آرامش و... است. از طرفی این داستان از مضامین سیاسی نظیر نقد کاپیتالیسم و فساد حکومتی خالی نیست و با نثری داستانی و بهدور از کلیشههای رایج از تنشهای سیاسی و اجتماعیای مینویسند که گریبانگیر جوامع آمریکای جنوبی بوده است. مارکز توانسته است با تلفیق هنرمندانه عناصر خیالی در بستر دنیایی واقعی و به اوج رساندن سبک رئالیسم جادویی در رمانش، سرگذشت انسانی تاریخی را بهتصویر بکشد.
صد سال تنهایی؛ خلاصه و نقد
رئالیسم جادویی چیست؟
قبل از پرداختن به خلاصهای از رمان صد سال تنهایی خوب است که به مرور یکی از تعاریف مختصر و مفید رئالیسم جادویی بپردازیم؛ چراکه فهم و خوانش این اثر ادبی بدون شناخت سبک رئالیسم جادویی کمی سخت میشود.
«سبک رئالیسم جادویی اغلب برای توصیف ژانری ادبی بهکار میرود که بهوسیله نویسندگان آمریکای لاتین به آثار داستانی راه یافت. بهطور کلی میتوان گفت آثاری که در این دسته طبقهبندی میشوند دارای دو خصیصه مشترک هستند: 1. داستان در محیطی واقع گرایانه 2. همراه با عناصر جادویی و ماورایی روایت میشود.
خلاصه کتاب صد سال تنهایی
کتاب صد سال تنهایی قصه 6 نسل از یک خانواده است که در یک دهکده خیالی به اسم ماکوندو روزگار میگذرانند. ماجرا از آنجایی شروع میشود که خوزه آرکاردیو بوئندیا بهخاطر قتل یک نفر مجبور به ترک محل زندگیشان میشود و همراه اورسلا، همسرش، و چندنفر از همسایههای خود مهاجرت کرده و دهکده ماکوندو را بنا میکنند.
کولیها از شخصیتهای پررنگ و فعال در این داستان هستند؛ زیرا نقش پل ارتباطی را بین ساکنان این دهکده و دنیای بیرون ایفا میکنند. کولی ها هرساله به دهکده میآیند و اختراعات و اکتشافات جدید خود را به اهالی نشان میدهند. آهنربا یکی از اولین اختراعاتی است که کولیها به دهکده میآورند. خوزه آرکاردیو بوئندیا نیز بهطمع یافتن طلا تمام دارایی خانوادهاش را برای خرید این آهنربا به باد میدهد. در میان کولیها شخصی بهنام ملکیادس بهعنوان شخصیت های اصلی داستان وجود دارد که در طول داستان چندین بار میمیرد. این شخصیت نقش مهم و تعیینکنندهای را هم در سرنوشت خانواده خوزه دارد.
با شروع جنگهای داخلی، اهالی ماکوندو نیز ساکت و منفعل نمیمانند و سپاهی را به فرماندهی فرزند دوم خوزه آرکادیو بوئندیا راهاندازی میکنند. در خود دهکده نیز آرکادیو (فرزند پیلار ترنرا و خوره آرکادیو) از سوی عموی خود بهعنوان رئیس شهر انتخاب میشود. اما او که در اداره شهر دیکتاتورمآب است، پس از فتح شهر توسط نیروهای محافظهکار تیرباران میشود.
با ادامه داستان و وجود خردهروایت و قصههای مختلف در بطن داستان، جنگ همچنان ادامه پیدا میکند. سرانجام سرهنگ آئورلیانو خسته از جنگ تمامنشدنی، صلح را میپذیرد و به خانه برمیگردد. او پس از پذیرش صلح درصدد مرگ خودخواسته برمیآید و به سینهاش شلیک میکند اما جانِ سالم بهدر میبرد و بقیه عمرش را صرف ساخت ماهیهای کوچک طلایی میکند.
آئورلیانو بابیلونیا آخرین فرزند از نسل بوئندیاست. نام او در ابتدا آئورلیانو بوئندیا است اما با کشف رمز نوشتههای و آثار بهجا مانده از ملکیادس به نام پدریاش، یعنی بابیلونیا، پی میبرد. پس از قطع بارش (در طول داستان، سالهاست که بارش باران تمامی ندارد و مدام میبارد) اورسولا تسلیم مرگ میشود. دستآخر شهر ماکوندو خالی از سکنه میشود و همه خانواده بوئندیا را از خاطر میبرند.
داستان به اینجا ختم نمیشود. با ورود خواهر اورسولا از بروکسل، ماجرای عاشقانه آئورلیانو که در آزمایشگاهش مشغول کشف بقیه رموز ملکیادش است با خاله خود، داستان را وارد ساحت دیگری میکند. در آخر داستان فرزندی از آنها متولد میشود که دمی شبیه دم خوک دارد، مادر در اثر خونریزی زیاد میمیرد و آئورلیانو با هدف کمکگرفتن از کسی، راهی دهکده خالی از سکنه میشود که جز یک کافهدار دیگر کسی در آنجا حضور ندارد.
نقد کتاب صد سال تنهایی
صد سال تنهایی اگرچه در فهرستهای بسیاری برای خواندن وجود دارد، ولی جزو کتابهایی است که نمیتوان بهراحتی خواندنش را به کسی پیشنهاد کرد. با وجود علاقهمندان زیادی به ادبیات داستانی و ادبیات آمریکای جنوبی که این کتاب را کامل خواندهاند و از آن هم لذت بردهاند، افراد زیادی هم هستند که کتاب را نیمه رها کردهاند یا هدف خواندن این کتاب را نداشتهاند.
کتاب صد سال تنهایی با وجود شاهکار بودن و تازگیاش در فرم و محتوا کتاب سادهخوانی نیست. شاید یکی از دلایل اینکه مخاطب از خواندن این کتاب منصرف شود، تعداد اسامی و شخصیتهای داستان باشد. همانطور که قبلتر هم گفتیم، کتاب صد سال تنهایی روایت سرگذشت شش نسل از یک خانواده است. طبیعی بهنظر میرسد که نویسنده بخواهد با فراغ خاطر به شخصیت و شخصیتپردازی در داستان بپردازد. البته وجود شجرهنامه در ابتدای کتاب میتواند تا حدی، کار مخاطب را برای فهم و تشخیص شخصیتها راحت کند، اما احتمالا مراجعه مداوم به شجرنامه اول کتاب، کمی باعث کلافگی مخاطب شود.
از دیگر عواملی که ممکن است خواننده فارسیزبان را موقع خواندن کتاب، کمی کِسل کند و برایش ناخوشایند باشند، تلفظ اسامی باشد. اسامی برای مخاطب تازگی دارد و کاملا جدید و ناآشنا هستند. تلفظ نامها که بسیاری از آنها نیز بین شخصیتها یکسان است، ممکن است روند خواندن را برای مخاطب کُند کند یا او از ادامه خواندن منصرف شود.
سبک و ژانر کتاب بهعنوان نمایندهای از سبک رئالیسم جادویی که بر بسیاری از نویسندگان آمریکای جنوبی و بقیه دنیا تأثیر گذاشت، میتواند برای بسیاری از علاقهمندان به داستانهای رئال تازگی و جذابیت نداشته باشد. برای مثال خواننده درحالِ دنبال کردن داستانی رئال و منطبق بر واقعیت است، اما در جایی از داستان عنصری خیالی نظیر پرواز کردن یا بارشهای عجیبغریب وارد داستان میشود. حضور جادو، عناصر خیالی و برخی باورهای بومی در این اثر ممکن است مخاطبی را که بهدنبال رابطه علت و معلولی در داستان است، سردرگم و کلافه کند.
چرا باید صد سال تنهایی را بخوانیم؟
اگر مدتهاست که دلبسته ادبیات داستانی هستید، هر روز چند ساعتی کتاب میخوانید و در خرید و مطالعه کتاب تازهکار محسوب نمیشوید، قطعا از خواندن صدسال تنهایی لذت میبرید. مارکز در این کتاب با هنرمندی تمام جوری عناصر خیال و واقعیت را در هم میتند که ممکن است در هر صحنه ما را با صحنهپردازی و واردکردن یک شخصیت متفاوت شگفتزده کند. خواندن صد سال تنهایی فراغت و ذهنی آسوده میخواهد. از طرفی دهکده خیالی مارکز و وقایع آن میتواند ما را برای مدتی از زندگی روزمره و دلمشغولیهای ریز و درشت دور کند و مثل قصههای مادربزرگ به دنیای خیالی و پرراز و رمز ببرد. صد سال تنهایی مارکز بهترین نماینده رئالیسم جادویی است. خواندن این اثر به ما کمک میکند تا راحتتر درک کنیم چطور درهمتنیدگی خیال و واقعیت میتواند بستری برای موضوعات سیاسی، مفاهیم اصیل انسانی و... باشد.
بهترین ترجمه صد سال تنهایی
صد سال تنهایی نیز جزو آثار مهم ادبی است که مترجمان بسیاری بهسراغ آن رفتهاند و در بازار نشر ترجمههای بسیاری از آن موجود است. ازآنجاکه انتخاب و خواندن بهترین ترجمه یکی از اصول مهم در مطالعه کتاب است، انتخاب ترجمه نامناسب و غیرحرفهای هم میتواند ما را از لذت درک داستان و غرض نویسنده محروم کند.
در بازار نشر ترجمههای زیادی از کتاب صد سال تنهایی نوشته مارکز وجود دارد که همگی از انگلیسی به فارسی ترجمه شدهاند. دراینمیان، کاوه میرعباسی صد سال تنهایی را از زبان اصلی آن، یعنی اسپانیایی، ترجمه کرده که انتشارات سرای نیک نیز انتشار آن را برعهده داشته است، ولی بسیاری از منتقدان و افراد آشنا به فون ترجمه، سلیسترین و بهترین ترجمه این کتاب را، ترجمه بهمن فرزانه دانستهاند که توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.
صد سال تنهایی را خواندهاید؟ شما چطور با این دنیای جادویی آقای مارکز ارتباط برقرار کردید؟